زندگی چیست(فرهاد حسن سلطانپور)
زندگی چیست(فرهاد حسن سلطانپور)
دو شنبه 3 تير 1392 ساعت 20:25 | بازدید : 2197 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
« قال ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی : پروردگار ما آن خدایی است که به هر چیز که از نعمت خلقت بهره مندش فرموده نعمت هدایت را نیز به او ارزانی داشت . » _ طه : 50
زندگی چیست ؟ آیا به گفته پینداروس زندگی « رویای یک سایه » است یا به گفته کالدرون « زندگی رویاست » و یا به گفته شکسپیر « ما خود خمیر مایه رویاییم » که این قول اخیر سوگمندانه تر از قول کالدرون است ؛ چه این مرد کاستیلی فقط می گوید زندگی رویاست ولی نمی گوید که ما خود بیننده آن رویاییم ولی شاعر انگلیسی ما را خوابی می داند که که خود خواب می بیند ! و یا مثل دکتر شریعتی که زندگی را تثلیث نان ، آزادی و فرهنگ معنا می کند ! و یا مثل میگل داونامونو که ابدیت و جاودانگی را والاترین آرزوی بشر می نامد و می گوید : عطش ابدیت همان چیزی که آدمیان عشق می نامند و هر که دیگری را دوست دارد ، می خواهد خود را در او ابدی کند ، آنچه ابدی نباشد ، راستین نیست . و یا سقراط که هنگام مرگ گفت زیستن یعنی مدت دراز بیمار بودن . شاید هم زندگی خوردن و زنده ماندن و تولید مثل و تکرار مکررات است ! از خویشتن خویش کناره کن و ببین که چه می گویند ؛ در گذر عمر بزرگ می شوی ، ازدواج می کنی ، صاحب فرزند انی می شوی و خود را فدای آنان می کنی . زیرا متعلق به تو هستند ، جگر گوشه تو و ادامه وجود تواند و آنها نیز به نوبه خود ، خود را فدای فرزندانشان خواهند کرد و آن فرزندان نیز فدای فرزندان خویش و همچنین تا غیر النهایه پیش خواهند رفت ! آیا این فداکاری عبثی نیست که هیچ کس بهره ای از آن نمی برد؟
حال به واقع این زندگی چیست ؟ آیا زندگی در نگرش فلسفی اش ، معنا و مفهوم پیدا می کند ؟ اساسا انسان به دنبال چیست ؟ به دنبال حقیقت ؟ حقیقت چیست ؟ نیچه می گوید حقیقت صرفا ارزش هایی ست که برای حفظ و بقای زندگی آفریده شده است و آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست بلکه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست . به نظر نیچه چیزی به نام میل به معرفت و حقیقت وجود ندارد ، آنچه هست صرفا میل به باور حقیقت است . به همین جهت نیچه اهمیت حقیقت را برای انسان در این می بیند که والاترین و ناب ترین زندگی با این باور ممکن می گردد که آدمی مالک حقیقت است و انسان را نیازمند به باور حقیقت می داند . از دیدگاه نیچه حقیقت کاملا بشری و آفریده فکر و خیال و زبان بشر است . حقیقت سپاه متحرکی از استعاره ها ، مجازهای مرسل و انواع و اقسام قیاس به نفس  بشری است . مجموعه ای از روابط بشری که به نحوی شاعرانه و سخنورانه تشدید و دگرگون و آرایش شده است و اکنون پس از کاربردهای طولانی و مداوم در نظر آدمیان امری ثابت می تماید . به همین خاطر نیچه حقیقت را توهماتی می داند که ما موهوم بودنشان را از یاد برده ایم ، استعاره هایی که از فر ط استعمال فرسوده و بی رمق گردیده اند و از این روست که نیچه هنر را بزرگترین انگیزه زندگی می داند و با تاثر از نگرش آپولونی عصر یونان قدیم ، نگاه زیباشناسانه و هنری به جهان ، اراده به نمود ، خیال و شدن را متافیزیکی تراز اراده به حقیقت می داند و هنر را برتر از حقیقت و حقیقت را دروغ می پندارد . در واقع نیچه معتقد بود که با تمسک به هنر و شعر و موسیقی تمام رنج ها و مشکلات و مشقت های این دنیا قابل تحمل خواهد بود . این نیز نگاهی دیگر به زندگی ، انسان و حقیقت است .
اما عارفان چه می گویند و آنها چگونه نگاه می کنند ؟ از نظر عارفان ، زندگی این دنیایی ، سایه ای از از زندگی واقعی ست و نباید به آن دل بست ، برای آنکه گذرا ، عبث و رنج آور است . و این زندگی از جهت آنکه در راه باشد یا بیراه ، تکلیف او را در دو عنصر عشق و نفس معین می کند . نفس فروکشنده زندگی است و ، آن را به قعر ذلت می برد و تباه می کند ، عشق در مقابل فرابرنده است به آن معنی و اعتلا می بخشد . اگر قابیل نخستین کسی بود که برادرش هابیل را کشت ، برای آن بود که نفس بر او چیره بود . در مقابل ، عشق سرا پا رافت و بهجت است . آرامش و یگانگی در جامعه برقرار می کند . با آن مردم همدیگر را به چشم دوست می نگرند . زندگی در پرتو آن پهناورتر از آن می شود که خودی و غیر خودی در آن مطرح باشد . عارفان می خواستند با سرکوب نفس ، ناهمواری های زندگی را هموار کنند ، ظلم و تبعیض و تفرعن را بزدایند . در همین جا بود که موضوع عقل و عشق مطرح شد . جهت گیری عارفان بر ضد عقل – نوعی از عقل – برای آن بود که کسانی که آن را در حسابگری به کار گرفته بودند ، انحرافاتی پدید آورده بودند وآن را در خدمت دنیا داری و استیلا گذارده بودند . از سوی دیگر چون تعبیه عقل به هیچ وجه قادر نبود که تمام نارساییهای زندگی را از میان بر دارد ، عارفان با خود اندیشیدند که بلکه عشق بتواند کاری کند . اما در اینجا مساله ای دیگر وجود دارد که بسیار مهم می نماید و آن هراس از مرگ و جاودانه نبودن است ! مرگ که نبودش خواسته می شود و چون نبودش را می خواهند عارفان خود را به آغوش آن می سپارند تا دیگر موجبی برای هراس از او نماند . از نظر عرفا ، عشق در تمام شئون زندگی سیران دارد ، پیوند دهنده زمین و آسمان است . این عشق تا چه اندازه جسمی و تا چه اندازه معنوی است ؟ چگونه بتوان جسم را نادیده گرفت که تجسم و کالبد زیبایی است ! و زیبایی انسانی جزیی از زیبایی کل است که ادامه حیات بر آن قائم است . غریزه جنسی به عشق تبدیل می شود و عشق جسمانی به عشق عرفانی بدل می گردد ، نظیر تبدیل آب به بخار و ابر است ولی اصل ، همان آب است . هدف نهایی انسان رسیدن به پایداری و رهایی از گذراندگی است . چون این هدف به لحاظ قانون طبیعی قالبل حصول نیست ، کیفیت را جانشین کمیت کرده اند و محور را عشق را قرار داده اند . این در عالم واقع یک وجود خاص مانند لیلی می طلبد و در عالم عرفان یک وجود کل که مجموعه ای باشد از همه زیبایان جهان که بتواند آن عطش بزرگ را سیراب کند و آن مستلزم به دست آوردن « بود » در شعله ور کردن کل ذخیره وجود است .
حال یک سوال دیگر مطرح می شود و آن اینکه نسبت انسان با حقایق این جهان چیست ؟ آیا این آدمی سازنده و بوجود آورنده حقایق است ؟ وقتی به بطن زندگی انسانها عمیق می شویم واقعیت هایی را می بینیم که بسیار تلخ است . زندگی هایی که زیر سایه سنگین مادی نگری سپری می شود ! و زندگی هایی که ظاهر و باطنش مترادف با لذت طلبی است . و چه سخت است آنگاه که روحی سرکش در حصار تنگ نه روحها که جسم های منجمد اسیر می شود و یک عمر را این چنین دردمندانه سپری می کند ! و علی چنین بود ، ابوذر نیز و سلمان و شریعتی ! لذت گرایی ، نفرت ، حسادت ، تکبر ، قدرت طلبی ، در بند شهوات و ثروت بودن و هزار و هزاران بدیهای دیگر جزء واقعیت های این عالم است . البته منظورم این نیست که تمامی واقعیت ها و نمودهای این عالم زشت و نازیباست که صد البته به اندازه زشتی ، زیبایی و به اندازه بدی ، خوبی وجود دارد ولی آنچه که به طور کثیر در متن زندگی انسانها بروز و ظهور یافته و انسانها خود عامل این نمود و نشان اند ، بدی ها و زشتی های این عالم است . آنچه برای من مشخص است این که حقایق جهان با قطع نظر از شعور و آگاهی ما درباره آن وجود دارد ولی با باز شدن ابعاد و استعدادهای انسانی و تقویت پیدا کردن عوامل درک وی ، حقایق جدیدتری برای انسان مطرح می شود مانند به فعلیت رسیدن حس عدالت خواهی که حقیقتی را به نام عدالت برای انسان اثبات می نماید ، در حالیکه آنچه که در متن و بطن زندگی اکثر انسانها و در وابستگی با عاملیت خود آنها به وقوع می پیوندد و به واقعیت های زندگی تبدیل می شود با حقیقت و راستی فاصله زیادی دارد .
 « یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه : ای انسان تو در راه پروردگارت سخت می کوشی و سرانجام به ملاقات او نائل میشوی . » _ انشقاق : 6
با عنایت به آیه شریفه فوق این سوال مطرح می شود که آیا آدمی با زندگی های معمول می تواند به مراتبی از حقیقت هستی برسد؟ آیا این سیر تسلسل زندگی های نباتی و حیوانی و گله ای می تواند منفذی برای ورود به زیبایی باشد ؟
کودکی بزرگ می شود و ریشه می یابد و آنگاه ازدواج می کند و خانواده تشکیل می دهد و همان سیر و خط و مشی پدران و نیاکان و بزرگان را پی می گیرد و نهایتا با سرنوشت یکسانی ترک دیار می کند ! تمام انرژی و تلاش آدمی و تمامی کنش ها و واکنش های او در این چرخه ای که با تولد آغاز و با مرگ خاتمه می یابد در مواجهه با طبیعت است و در ارتباط با طبیعت نهایتا عقل ابزاری او رشد و ارتقا می یابد . من مخالف این دنیا یا مخالف دستاوردهای عقل ابزازی و آسایش و رفاه دنیوی بشر نیستم اما انحراف آن زمانی آغاز می شود که آدمی در رفاه و لذت طلبی محض  متوقف می شود و تمامی این پیشرفت ها و توسعه ها در خدمت تامین لذایذ دنیوی قرار می گیرد و اصلا راحت طلبی تبدیل به هدف و اصول موضوعه می گردد .
از مطالب زیادی عبور می کنم و به این مساله می رسم که شاید این افکار ، نگرش ها و رفتارهای انسانهاست که زندگی را زیبا و زشت می کند ! غرورها ، خودبینی ها ، حسادت ها ، بدبینی ها دروغ ها ، انحصار طلبی ها ، تملک گری ها ، از بالا به پایین نگاه کردن ها ، بی مسئولیتی ها ، قدرت طلبی ها ، کینه توزیها ، تنفرها ، جاه طلبی ها و محدود نگری ها زندگی را زشت و نا زیبا جلوه می دهد . همین محدود نگری ها را در نظر بگیرید که وقتی از پنجره بسیار کوچک به دنیا نظاره می شود چقدر کوچک می گردد . هر چقدر انسانهای کوچک بین زیاد باشند که زیاد هستند زندگی برای آنهایی که با وسعت زیاد به عالم می نگرند دشوار خواهد بود . این انسانها به مانند علف های هرزی می مانند که مسیر رشد و نمو گل هایی خوشبو و خوشرنگ را با دشواری مواجه می کنند .
در کاروان امتی که از بدو خلقت انسان ، به سوی ابدیت ، حقیقت و کمال مطلق یعنی خدا روان هستند ، عده کثیری عقب می مانند و خسته و لنگ و نالان و تنها در صحرای عدم و مرگ و پوچی جان می دهند و هیچ می شوند . عمر را به شناختن و دیدن خیلی چیزها می گذرانند و شب و روز را در سامان دادن مساله ها و مشغله های مختلف به سر می برند و در این میان از خودشان غافل اند ! کاش لحظه ای تمام این روزمرگی ها و زندگی های تقلیدی و سرسام آور و پوچ و واهی را رها می کردند و جلوی آیینه می ایستادند و با خودشان روبرو می شدند که آیا ما همان خلیفه الهی هستیم که باید می بودیم ! پیامبر اکرم (ص) می فرمایند خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد و افلاطون نیز می گوید زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی و ای کاش انسانها طالب زیبایی بودند . هدف از زندگی بی شک کشف حقیقت است و چنین کشفی میسر نمی شود مگر اینکه زیبایی ها کشف گردند ! زیبایی ها همچون دانه های تسبیحی می مانند که اگر بتوانیم همه آنها را جمع کنیم آنگاه به حقیقت خواهیم رسید .
 
 
   


موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 59
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 47
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 68
:: بازدید ماه : 155
:: بازدید سال : 354
:: بازدید کلی : 88768